در دانشگاه گوتانگوشیسانگ‌مانگ داشتم برای خود همی راه می‌رفتم که تنی چند از بانوان مرا شناختند و به زور مرا وارد سالن همایش کردند تا سخنرانی کنم.
پشت بلندگو رفتم و بلند داد زدم دوستان توجه کنید.
مراقب به سمت من حرکت کرد و با مشت آنچنان به پس کله‌ام زد که با کله رفتم اندرون میز.
مراقب: حتما می‌خواهی بپرسی چرا؟
من: آری.
مراقب: آخر این بانوان محترم دوستان تو هستند؟ نه واقعا می‌خواهم بدانم اینان دوستان شمایند که می‌گویید دوستان توجه کنید.
من: بر من ببخشایید. 
بلندگو را سرجایش درست کردم گفتم: لطفا به من توجه کنید حرف‌های مهمی می‌خواهم بزنم.
بعد که همه توجه کردند، گفتم:
بهشت زیرپای بانوی کارمند با ساعت کاری زیاد نیست.
بهشت زیر پای بانوی قهرمان جهان نیست.
بهشت زیر پای بانوی پولدار زیبارو نیست.
بهشت زیر پای بانوی قوی‌تر از مردان نیست.
بهشت زیر پای مادران هم نیست.
در همین هنگام ناگهان بلندگو قطع شد.
همه بانوان از جایشان بلند شدند. سکوت عجیبی همه جا را فرا گرفته بود.


ادامه مطلب


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها